به گزارش مشرق، کردستان سرزمین مجاهدتهای خاموش است، سرزمین فداکاریهای بزرگ است و کردستان سرزمین شهدای مظلوم است، اینها همه جملات پرنغز و بامعنایی است که رهبر معظم انقلاب در سفر سال ۸۸ به کردستان برای این استان به کار بردند. کردستان از روزهای اول انقلاب اسلامی درگیر گروهکهای ضدانقلاب و همزمان جنگ تحمیلی رژیم بعث بود.
کردستان در دفاع مقدس ۵۴۰۰ شهید بومی را تقدیم انقلاب کرده است و هنوز هم برای پاسداری از این آب و خاک جانهایی تقدیم میشود.
ببینید:
عکس/ «دَری» پس از حادثه تروریستی
سیام تیرماه امسال بود که خبر ناگواری نه تنها در کردستان بلکه در ایران منعکس شد، خبری که شهادت ۱۱ مرد پاسدار حافظ وطن را خبر داد، ۱۱ مردی که شبانه مورد حمله ناجوانمردانه و عملیات تروریستی گروهک پژاک قرار گرفتند، مردانی که مردانه رفته بودند تا در پایگاه روستای «دری» شهرستان مریوان از امنیت مردمان این منطقه و کشورمان دفاع کنند، مردانی که جان خود را در طبق اخلاص گذاشته بودند تا مردمان کردستان شبانه با خیال راحت و بدون ترس و دغدغه سر بر بالین بگذارند.
آهنگ دلم غریبانه مینوازد و شور و اشتیاق گام نهادن در یک سفر را در وجودم دوچندان کرده است، کولهبار سفر را برای رفتن به میعادگاه یازده کبوتر عاشقی که سبکبال، پرغرور و عاشقانه در راه معبود و دفاع از ناموس و آب و خاکشان بال پرواز گشودند و آسمانی شدند میبندم، ۱۰ دقیقه مانده به ساعت ۶ صبح مسیر سنندج به سمت مریوان و روستای دری را در پیش میگیرم.
حول و حوش ساعت ۹ به سه راه حزبالله (بیهکره) مریوان میرسیم، بعد از دقایقی معطلی به سمت روستا حرکت میکنیم، جاده ناهموار است، دستاندازهای مسیر چندین بار ماشین را تکان میدهد، هنوز چشممان از زیباییهای چشمگیر و عظمت کوههای سر به فلک کشیده منطقه سیر نشده که به روستاهای «ننه» و «چور» میرسیم، «چور» که به عنوان نخستین روستای بدون بیکار ایران معروف است، نگاه گرم مردم روستا و لبخند مهربانشان بدرقه راهمان میشود، از راننده میپرسیم تا رسیدن به میعادگاه شهدای دری چند روستای دیگر را باید پشت سر بگذاریم.
چهار روستا را در مسیر داریم، این را آقای راننده گفت و به مسیرش بیهیچ حرف و حدیثی ادامه داد، دقایق زیادی تا رسیدن به پایگاه دری باقی نمانده است، مسیر را در دل کوه و در میان درختان و زیباییهای بکر کردستان ادامه میدهیم.
* قلبی که از وجود دیدهبانان حافظ امنیت قرص و قرصتر میشود
به نزدیکی روستای دری که میرسیم، با اولین نگهبانان امنیت کردستان برخورد میکنیم، نیروهایی که بدون هیچ ترس و واهمهای مشغول دیدهبانی هستند تا از امنیت مردم دفاع کنند، سلاممان را که به گرمی پاسخ میدهند، قلبمان از وجودشان قرص و قرصتر میشود.
اینکه میبینم چگونه بدون امکانات و عدم برخورداری از میز و صندلی و کولر گازی و چند نوع چای و شیرینیجات و میوه برخی از مسؤولان ناکارآمد در جلو آفتاب سوزان و یا سرمای استخوانسوز منطقه در کنار مردمان روستاهای مرزی هستند، به وجودشان افتخار میکنم.
کمتر از ۲۰ روز از آن روزی میگذرد که اعضای گروهک ضدانقلاب و شرور پژاک با داعیه دفاع از کرد و کردستان، به پایگاه دری حمله کردند و ۱۱ سنگربان دفاع از آب، خاک و ناموس را ناجوانمردانه به شهادت رساندند و قطعاً ورود به چنین روستایی خالی از کمی دلهره نبود.
برنامه اصلی بازدید از محل درگیری بود، پایگاه در نوک تپه قرار داشت، حضور در پایگاه نیاز به هماهنگیهای بیشتری داشت، به همین دلیل برنامه را تغییر دادیم و قرار شد اول سری به روستای دری بزنیم و در زمان بازگشت و بعد از انجام هماهنگیهای لازم به سمت پایگاه حرکت کنیم.
وارد روستا که میشویم کمی شرایط بهتر از جاده دسترسی است، به برکت نظام جمهوری اسلامی ایران، طرح هادی به این روستای مرزی هم رسیده است ضمن اینکه از امکانات رفاهی آب، برق، گاز و تلفن خانگی و حتی اینترنت پرسرعت هم برخوردارند.
کمی مانده به اذان ظهر، ماشین در کنار مسجد روستای دری توقف میکند، زندگی در روستا در امنیت و آرامش جریان دارد، چشمم که به شعار «الله اکبر گردان یکم» بر دیوار مسجد افتاد آرامشی عجیبی وجودم را در خود گرفت.
* قلبهای مهربانی که از اقدام ضدانسانی و ضداسلامی تروریستها سخت آزرده است
حضورمان برای مردم روستا که تک و توک در کنار یک سوپرمارکت ایستادهاند، خالی از تعجب نیست، به قول خودشان این روزها حال و روز اعتمادشان کمی خوش نیست و قلب مهربانشان از آن اقدام ضدانسانی و ضداسلامی سخت آزرده است.
گفتیم خبرنگار هستیم، آمدهایم تا از حال و هوای دلهای مهربانشان و مشکلات روستا بنویسیم، با مهربانی پذیرای حضورمان میشوند، کنار مام حسن مینشینم، پیرمردی خوشسیما و البته ۸۸ ساله که به قول خودش تمام عمرش را در این روستا سپری کرده و بعد از سروسامان دادن فرزندان الان در کنال عیال روزگار را به برکت امنیت کشور خوب میگذراند.
زیرپوشش طرح شهید رجایی است و به قول خودش ۶۰ ساله میگیرد و دو پسرش هم روی اراضی کشاورزی کار میکنند و روزگار خود و اهل عیالشان را در دل کوههای سر به فلک کشیده روستای دری میگذراند.
میگویم برایمان از سختی و شیرینیهای روستا بگو که میگوید: دهیار داریم، الان میآید و برایتان توضیح میدهد! جواب سردش کافی بود تا بفهم اعتمادی که باید بین ما شکل بگیرد نیاز به کمی صبر و حوصله دارد، من سؤال میکردم و مام حسن تنها به لبخند و جوابهای کوتاه در حد بله یا نه بسنده میکرد.
سکوت لبان مام حسن را باید میشکستم، کمی از اهل و عیال و وضعیت زندگیاش میپرسم، جواب دادن در این مورد برایش راحت بود، این مراوده ساده آغازی شد بر گپ و گفت صمیمی ما با اهالی مهربان روستای دری.
* کاش مسؤولان فکری به حال رفاه و مدرسه روستای دری میکردند
چند نفر دیگر از اهالی روستا هم به ما پیوستند، سادگی و کمتوقعی در میان مردمان روستایی را زمانی که در جمعشان قرار میگیرید بهتر و بیشتر حس میکنی، آن زمان که میگویند« آب، برق، گاز و تلفن داریم، اما وضعیت مدرسه روستا چندان مناسب نیست».
میگویند؛ کاش میشد مسؤولان فکری به حال مدرسه روستا میکردند تا بچههایمان با آرامش خاطر بیشتری پلههای تحصیلی را بالا بروند و در سایه امنیت امروز سرزمینمان برای خودشان کارهای شوند.
آنتن تلفن همراه ندارند، اما از اینترنت بهرهمند هستند و به قول خودشان از آنچه که در جهان میگذرد از پیشرفت، توسعه، جنگ و سایر موارد اطلاع دارند.
روستای دری ۲۱۰ خانوار و ۹۵۰ نفر جمعیت دارد که اغلب به کار کشاورزی و دامداری مشغول هستند، همه امکانات رفاهی را دارند و بخش زیادی از طرح هادی روستا هم اجرا شده است.
چشم به راه آقا نامق دهیار روستای دری مانده بودیم که چند نفر از اهالی روستا هم به ما پیوستند، جمعیت که بیشتر شد مهر سکوت از لبان مام حسن شکست.
امنیت امروز ما در این صفرترین نقاط مرزی به برکت وجود انقلاب اسلامی است، اگر حکومت در جامعهای وجود نداشته باشد هرج و مرج در آن اتفاق میافتد و از سوی دشمنان بیرون مرزها مورد انواع تهدیدات قرار میگیرد.
مام حسن دفتر خاطراتشان را به چندین دهه قبل ورق میزند، از روزهای شیرین و تلخ سربازیش برایمان میگوید، روزهایی که در لشکر ۲۶ پیاده(۲۸ جدید) کردستان مشغول به خدمت بود، باید کیلومترها آنطرفتر از روستا روزهایش را به امید پایان دوره سربازی به شب گره میزد.
پدر دهیار روستا هم میگوید: گویا پسرش برای کاری از روستا خارج شده و به احتمال زیاد به زودی بازمیگردد، البته اگر زمان فرصت ماندن و دیدن آقای دهیار را بدهد!
وقتی جمعیت بیشتر میشود، بار دیگر از مشکلاتشان میپرسم، مشکل دارند، اما مشکلاتی که شاید از دیدگاه آنانی که در عین بیمشکلی برای خود کوهی از مشکلات ساختهاند، هیچ باشد، رفع مشکل مدرسه خواسته پیر و جوانشان است و البته برخیهای دیگر معتقد هستند کاش میشد در آبادیشان تلفن همراه آنتن میداد و خانه بهداشت از امکانات پیشرفتهتری برای پاسخگویی به نیازهای درمانی مردم روستا بهرهمند بود.
اما با وجود تمام اینها دلشان به وجود امنیت قرص و محکم است و میگویند: در دنیای پر از آشوب امروز همین که امنیت داریم برایمان کافی است.
امنیتی که البته به قول کافایق پدر یکی از مجروحین حادثه تلخ ۳۰ تیرماه روستای دری برخیها میخواهند به اسم دفاع از کرد خدشهدارش کنند!
«برادر دینی ما بودند چه آنهایی که بیگناه و تنها به جرم حفظ امنیت مردمان این مناطق به دست پلید ضد انقلاب پرپر شدند و چه همرزمانشان که مجروحیت و شهادت یارانشان روح و جسمشان را خدشهدار کرده است» این را مردان آبادی در حالی که هرکدام حرف دیگری را کامل میکنند.
بسیاری از اراضی طبیعی و کشاورزی ما همان شب حادثه به آتش کشیده شد، در کمتر از چند ساعت آتش به جان و مال ما انداختند و چندین جوان بیگناه را به شهادت رساندند که کمتر از ۲ سال است برای دفاع از امنیت مردم در پایگاه نزدیک روستا مستقر شدهاند.
* انسانیت شعاری ضدانقلاب که برای همه ملموس شد
ضدانقلاب درختان و جنگلهای اطراف روستا را به آتش کشیدند، مگر میشود انسان بود، دم از انسانیت زد و به راحتی بر جان و مال دیگران تعدی کرد.
اگر آنها دنبال آرامش و امنیت مردم هستند، به شهادت رساندن و زخمی کردن جوانان ما از دیدگاه آنها چه آرامشی میتواند به همراه داشته باشد.
مردم ایران به ویژه روستاهای مرزی تلخی و سختیهای زیادی قبل از انقلاب و در دوران هشت سال جنگ تحمیلی کشیده و عزیزان زیادی را در آن دوران از دست دادهاند، الان که در آرامش و امنیت هستیم، این افراد خبیث میخواهند به نام دفاع از کرد و کردستان امنیت ما را هدف قرار داده و فرزندانمان را به شهادت میرسانند.
تمام روستا در سوگ و غم نشسته، مگر میشود انسان بود، به راحتی از این همه تلخی و آنچه که بر سر مدافعین امنیت در آن ساعت از شب آوردند به راحتی گذر کرد.
* ماجرای شب ۳۰ تیر و صدای مهیبی که روستای دری را به لرزه درآورد
پدر صادق رسائی کمی بیشتر از دیگر اهالی روستا از آنچه در ۳۰ تیرماه اتفاق افتاد میداند، میگوید: ساعت حدود یک و نیم شب بود صدای مهیبی تمام روستا را به لرزه درآورد گوشهایمان پر شده بود از صدای تیر و تفنگ و ترس تمام وجودمان را در برگرفته بود، توصیف اینکه آن شب تا اذان صبح چه بر ما گذشت واقعاً سخت است و شاید هیچ زبانی را یارای بیان آن نباشد.
کا فایق میگوید: بعد از اذان با حضور تعدادی از مردان آبادی به سمت پایگاه حرکت کردیم، پسرم هم در همان پایگاه خدمت میکرد، دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، مگر میشود پدر بود، آتشی که اطراف پایگاه افتاده ببینی و برای جان فرزندت و همرزمانشان دلشوره نگیری؟!
نمیدانستیم که دقیقاً چه اتفاقی افتاده است، اما آنهایی که مجروح بودند، برای اینکه امنیت ما به خطر نیفتد اجازه نمیدادند جلو برویم با آن شرایط هم تا آمدن نیروهای کمکی از پایگاه دفاع کرده بودند.
بروز چنین اتفاقاتی را تا قبل از آن به خاطر ندارند و میگویند که همواره منطقه آنها امن بوده و در سایه تلاش نیروهای سپاه و بسیج کسی جرأت تعدی به آب و خاکشان را نداشته است.
البته تا قبل از این اتفاق عبور و مرور مشکوکی هم ندیدهاند، اما از دیدگاه آنها کردهای سوریه، ترکیه و عراق که باشند در حق مردم کرد ظلم کردهاند، ظلمی که تاریخ آن را فریاد و مردمان این روستا انتظار برخورد با بانی آن را از سوی مسؤولان دارند.
دیگر ساکن این روستا بیان میکند: شب و روز به خاطر وجود این پایگاه با آسودگی خاطر دامهایمان را در کوه و کمر این روستا به چرا میبردیم و در دشتهایمان مشغول کار کشاورزی بودیم، اما این از خدا بیخبران امروز ترسی در دل مردم انداخته که حتی جرأت ماندن در زمینهای کشاورزیمان را نداریم.
البته الان به برکت وجود نیروهای شجاع و مردمدار باز هم پایگاه فعال است و قطعاً سختترین پاسخ را به ضدانقلاب خواهند داد.
الان وقتی میخواهیم شب را در باغ بمانیم، از ترس جان به پایگاه خبر میدهیم که مواظبمان باشند و آنها هم الحق والانصاف در مراقبت از ما سنگ تمام میگذارند.
میپرسم بعد از آن اتفاق از اینکه پسرت دوباره در همین پایگاه خدمت کند نمیترسید؟ عنوان میکند: نمیتوانم بگویم اصلاً ترسی ندارم، اما پسرم راهی را انتخاب کرده که قطعاً چنین اتفاقاتی نمیتواند او را از ادامه مسیر بازدارد، ما در ایران زندگی میکنیم و قطعاً دفاع از این حریم نیاز به مدافعینی همچون پسران تکتک کسانی دارد که امروز لباس خدمت در عرصه حفظ امنیت به تن کرده و در جایجای کشور حافظ جان و مال مردم هستند.
زنان روستا هم به ما میپیوندند، در این میان، سرگل خانم بود که برای همصحبت شدن با ما پیشقدم میشود و تصریح میکند: برای تمام مظلومیت جوانانی که شبانه و بدون هیچ گناهی در هنگام خواب به دست مدعیان مدافع حقوق کرد پرپر شدند گریستم و ناآرام شدم.
کشتن کرد به نام دفاع از کرد
آخر مگر میشود مدافع کرد بود، دم از دفاع از کرد و کردستان زد و به جانشان آن هم در نیمههای شب تعدی کرد و خون انسانی را بیگناه بر زمین ریخت!
۱۱ جوانی که در روستای دری به شهادت رسیدند از فرزندان همین مردم هستند و امروز بیهیچ گناهی خونشان به زمین ریخته شده و فرزندان و همسرانشان بیسرپرست شدهاند.
هستند در بین این شهدا افرادی که هنوز فرزندانشان طعم محبت پدر را نچشیده و الان به حکم مدعیان دفاع از حق کرد از نوازش دستان مهربان پدر برای همیشه محروم ماندند.
علی احمدی هم از جوانان روستاست که در مورد شبی که در سی تیرماه بر جوانان غیور کردستانی در پایگاه دری گذشت و ترسی که به جان مردم آبادی افتاد، یادآور میشود: حول و حوش ساعت یک نصف شب بود که صدای انفجار مهیبی تمام روستا را در برگرفت و پشتبند آن هم شلیک گلوله و رگبارهایی بود که از پس هم سینه شب را میشکافت.
* در شب حادثه کسی جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشت
کسی جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشت، ساعتهای تلخی بر ما میگذشت، روستا تاریک بود، اما خوب میدانستیم در پایگاه درگیری اتفاق افتاده است، تنها کاری که از دست ما برمیآمد دعا کردن و انتظار کشیدن تا سپیده صبح بود.
مردان روستا بعد از نماز به سمت پایگاه حرکت کردیم، نیروهای کمکی هم آمده بودند خوب میدانستیم اتفاق تلخی افتاده، اما عمق این تلخی هنوز برایمان آشکار نبود.
پدر صادق که از نیروهای روستا سخت نگران و بیقرار بود، اما نمیشد جلوتر برویم دقایق سخت و نفسگیر به پایان رسید، ۱۱ گل پرپر شده پایگاه به همراه ۸ زخمی این حادثه تروریستی به پایین تپه انتقال یافتند.
از دیدگاه مردم این روستا کسانی که دست به این اقدام زدهاند، نه تنها مدافع حقوق بشر و کرد نیستند، بلکه نمیتوان اسم انسان را روی آنها گذاشت، چون اگر انسان وجدان و دین داشته باشد نمیتواند خون انسان دیگری را به زمین بریزد و جمعیتی را بیسرپرست کند.
فکر نکنم انسانی وجود داشته باشد که از این حادثه تلخ خونش به جوش نیامده باشد، درغیراینصورت باید به ایمانش شک کرد.
لقمان رسایی مطرح میکند: قبل از اینکه پایگاه ایجاد شود عوامل پژاک به روستا آمدند و مردم را تهدید کردند که نباید اجازه ایجاد چنین پایگاهی داده شود، اما مردم با وجود تمام تهدیدات، دست رد به سینه عوامل خودفروخته پژاک زده و از هر کمکی در راستای ایجاد این پایگاه به برادران سپاه فروگذار نشدند.
از دیدگاه مردم این روستا کسانی که دست به این اقدام زدهاند، نه تنها مدافع حقوق بشر و کرد نیستند، بلکه نمیتوان اسم انسان را روی آنها گذاشت، چون اگر انسان وجدان و دین داشته باشد نمیتواند خون انسان دیگری را به زمین بریزد و جمعیتی را بیسرپرست کند
* انزجار مردم روستای دری از ضد انقلاب
انزجاری که امروز مردم روستا از گروهکهای ضدانقلاب دارند، آنقدر عمیق است که نمیتوان با هیچ مقیاسی اندازه گرفت، این نفرت و انزجار حاصل رویه و رفتاری است که آنان به اسم دفاع از کرد و کردستان سر مردمان روستاهای مرزی درآوردند.
خانه ما به نوعی به پایگاه مشرف است، آنچه که از دور آن شب نظارهگر بودیم که چگونه با خمپاره و نارنجک به سمت پایگاه حمله کردند، واقعاً قابل بیان نیست، اصابت خمپاره از فاصله دور به پایگاه این یقین را در ما ایجاد کرد که قطعاً کسی زنده نمانده و همه برادرانمان به شهادت رسیدند.
کاری از دستمان برنمیآمد، باید فقط در انتظاری سخت و نفسگیر تا روشن شدن هوا صبر میکردیم، برادرم آنجا بود، یعنی همه آنهایی که در پایگاه بودند هم مانند صادق، برادر، پسر و پدر خانوادههای کردی بودند که در جایجای کردستان چشم انتظارشان بودند.
خیلی از آنها هم دوست برادرم بودند، بارها برای بردن آب و یا مایحتاجی همچون نان و غیره سری به داخل آبادی میزدند و با بسیاری از جوانهای همین روستا دوست بودند.
از اینکه برادرم عمر دوباره یافت بسیار خوشحالم، اما شهادت هرکدام از دوستانش برای صادق و ما هم داغ گرانی است که خاطره تلخش را برای همیشه از یاد نخواهیم برد.
با مردم روستا خداحافظی میکنیم و بر حسب قرار برای دیدن پایگاه از تپه بالا میرویم، مسیر برای مینیبوس صعبالعبور است، از این رو به ناچار باید سربالایی تند کوه را پیاده طی کنیم.
طی این مسیر هرچند سختیهای خاص خود را دارد، اما باید این سختی را پشت سر بگذاریم تا به محل عروج شهدا برسیم، آنجا که میعادگاه عاشقانه تیم ۱۱ نفرهای بود که شهد شیرین شهادت را به عشق دفاع از آب و خاک سر کشیدند و برای همیشه در تاریخ مرزداری مردمان کردستان ماندگار شدند.
از ماشین که پیاده شدیم، خبر رسید که بنا به دلایلی نباید آنجا برویم. «صلاح نیست خبرنگاران بالا بیایند»، این جملهای بود که از طریق بیسیم به نیروهای پایین تپه خبر دادند، سختترین جملهای که گوشهایم شنید و مغزم حاضر به قبول آن نبود، اما دستور از بالا رسیده و ما هم مجبور به اطاعت هستیم، به ناچار مسیر رفته را باید برمیگشتیم، ماشین که مسیر سرپایینی کوه را برای بازگشت در پیش گرفت، دلم برای آن همه غربت گرفت و سهم من از این مسیر فاتحهای به روح پاک شهدای آن پایگاه بود.
نکته قابل تأمل در شهادت این غیورمردان مرزدار این است که خون ترک و کرد و شیعه و سنی در هم آمیخت تا به دشمنان نظام بفهمانند که پیوند بین اقوام ایرانی و نظام، پیوندی عمیق و ناگسستنی است و اینچنین شیطنتهایی استحکام این پیوند را نمیشکند.
«دری» امروز دیگر نام روستایی دورافتاده در مریوان نیست، بلکه میعادگاه عاشقانی است که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم...
خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت... خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند و بال وبال جانشان نشد.